قلم بتراشم از هر استخوانم مرکب گیرم از خون رگانم بگیرم کاغذی از پرده ی دل نویسم بر تو دوست مهربانم درد عشق و عاشقی درمان ندارد راز عشق و عاشقی پایان ندارد
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانهء ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانهء دوست کجاست؟
خدایا..... خدایا به تو عشق می ورزم خدایا..به تو عشق می ورزم چنان به تو عشق می ورزم که سرمست و تازه شوم. خدایا... مرا عشق پاک ، خلوص و عبودیت عطا کن ، مددم کن. مددم کن..... تا دنیا با تمام خوبیها ، غمها ، خوشیها ، زشتیها و زیباییهایش مرا نفریبد. لطیفا....... هر چه خیر است مقدر فرما ، و من را به راهی انداز که ، سرانجامش بهتر... ای مهربانتر ین مهربانان...